نتایج جستجو برای عبارت :

همیشه ماه رجبه!؟ یا ماه رجب همیشگیه!؟

اینکه تمام روزهای سال با هر چی که دلم رو بلرزونه میگم، "استغفرالله ربی" یعنی همش ماه رجبه؟! یا اینکه رحمتت خدای مهربونم، همیشه مثل ماه رجبه!؟
من به ساعت و وقت خوش اعتقاد دارم ولی، مهم تر از همه به خدایی اعتقاد دارم که در زمان و مکان نمیگنجه و همیشگیه!
اینه که منو لحظه ای از درگاهت ناامید نمی کنه، حتی اگر همیشه گناه کنم!؟
پناه می بریم به خدا!
اینکه تمام روزهای سال با هر چی که دلم رو بلرزونه میگم، "استغفرالله ربی" یعنی همش ماه رجبه؟! یا اینکه رحمتت خدای مهربونم، همیشه مثل ماه رجبه!؟
من به ساعت و وقت خوش اعتقاد دارم ولی، مهم تر از همه به خدایی اعتقاد دارم که در زمان و مکان نمیگنجه و همیشگیه!
اینه که منو لحظه ای از درگاهت ناامید نمی کنه، حتی اگر همیشه گناه کنم!؟
پناه می بریم به خدا!
سلام.
متاسفانه کرونا من را هم گرفتار کرد
البته من همه ی موارد را رعایت میکردم
هرروز چندین برابر قبل ،دستهایم را با آب وصابون می شستم 
ازدستکش استفاده میکردم
دراماکن عمومی وشلوغ حضور پیدا نمی کردم
فاصله ام را با افراد رعایت میکردم
درروز چندین باربا آب نمک قرقره میکردم 
دستم را داخل چشمان ودهانم نمی کردم 
درکیفم دستکش واسپری داشتم ومدام ازآنها استفاده میکردم 
درخانه بودم وجز ضرورت ازخانه بیرون نمیرفتم 
تمام کارها وکلاسهایم را کنسل کرده ب
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اسپیس آی تی